دستخون

...

تمام عمر به دنبال گشتمت
تمام عمر
دریغا..
آنگاه یافتمت که قطره قطره
از میان انگشتانم
بر زمین چکیده بودی..

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۱/۲۷
    نه
محبوب ترین مطالب
۰۳
فروردين

اشکاتو نزار بریزه مبادا عید کسی خراب شه.. با کسی دردتو نگو مبادا دل کسی تنگ شه.. ته چاه ویلت بشین و زل بزن به سیاهی..  و ببین که چقدر دوری.. ازچی؟ از کی؟ نمیدونی.. بنویس شاید مرهم بشه برا زخمت.. اما روزای سردتر تو راهه.. روزایی که مث خود شب سیاه و درازه.. روزایی که اشکی نیست.. دستت به نوشتن هیچ حرفی نمیره.. ساکت و خیره.. مبهوت و مرده وار .. زل میزنی به سیاهی روز.. خیره میشی به سیاهی شب .. و لبخند که بیاد رو لبت یهو جای یه زخم عمیق و تازه و همیشه تازه تو سینه ت تیر میکشه و مرگ رو برات ساده تر از خندیدن می کنه.. 

۰۳
فروردين

بگو به خواب که امشب میا به دیده من

جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت

۰۳
فروردين

"بیا بریم.. بیا از این شهر بریم.. میریم یه زیر پله اجاره میکنیم که هم توش زندگی کنیم هم توش کتاب بفروشیم.. کتابای نایاب و دستنویس تو پستو.. کتابای درسی و کمک درسی و رمانای بازاری جلوی ویترین.. یه روز من میرم دانشگاه و مغازمونو تو میچرخونی و یه روز تو میری و من کتاب میفروشم ، شبا هم تا خود صبح  در مورد اتمها و زیر اتمها حرف میزنیم و اینکه کهکشان چقدر کوچیکه و ما یه وقتی  قبل بیگ بنگ تو یه سیاهچاله بودیم.. "

این حرفا.. این حرفا رو کی زد؟ کجا شنیده بودم؟ تو این زندگی م بود یا زندگی های قبلی؟ چرا صداش پیچیده توی گوشم؟ چرا خیلی وقته کسی بهم نگفته بیا بریم.. بیا بریم از این شهر..

۰۳
فروردين

گریه های پنهونی تبدیل شد به هق هق بلند وقتی مادرم رو بغل گرفتم..  اون داشت برای چیز دیگه ای گریه میکرد و من چیز دیگه..

اما صدامون که تو هم پیچید فک کردم تنها نیستم..

۰۲
فروردين

با دل خونین لب خندان..

۰۲
فروردين

به جای مراقب خودت باش بهم بگو دوستت داشتم

به جای تا ابد شاد و رها باشی بهم بگو دوستت دارم

به جای خداحافظ بهم بگو دوستت خواهم داشت..

"دوستت داشتم و دارم و  خواهم داشت" آذوقه راهمه برای زمستون استخون سوز  بعد از تو  

۰۲
فروردين

دیگه مرهمی وجود نداره..

هر حرفی فقط داغمو تازه تر میکنه..


۰۱
فروردين

زمستون برقراره

۰۱
فروردين

سالو با بغض تحویل داد،.سال جدیدو با بغض تحویل گرفت..

۲۹
اسفند
مرگ.. مرگ.. تو این لحظه فقط مرگ میتونه آرومم کنه
۲۹
اسفند

اون روز گفت بیشتر وقت بزار.. برای کسایی که وقتی ناراحتی حاضرن خودشونو به هر سختی ای بندازن، برای کسایی که از جونشون برات مایه میزارن بیشتر وقت بزار.. گفت روزای سخت تو راهه..

گفت آدما رو اولویت بندی کن اولویت اول برای کسایی که از جون عزیز ترت میدونن و حاضرن برات تو دل سختیا بزنن..  اولویت آخر برای کسایی که تو سختیا تنهات میزارن و میرن سوی خودشون..

اون روز خندیدم و گفتم اگه روزای سخت انقدر ضعیفم که محتاج "بودن" دیگرانم بزار بشکنم.. 

گفت میترسم برات..  تنهایی.. تنها تر نکن خودتو   ..


میخوام بگم هنوزم رو حرفمم گرچه لحظه به لحظه بیشتر عمق حرفشو میفهمم..





۲۹
اسفند

در این بهار مرده ی بی برگ بی باران          

  ما را رفیق هق هق خود کن برادر جان

علی اکبر یاغی تبار

۲۹
اسفند

چرا با سرعت تاختم تو مسیری که وقتی بشدت غمگینم کسی رو برای تسلی دلم ندارم..

داشتم انگار پیش از این

خیلی پیش از این..

داشتم؟

۲۸
اسفند

دلم میخواد بدوم.. با نهایت سرعتی که دارم.. توی یه جاده بی انتها..  طوری بدوم که باد شلاق شه و بخوره به تنم.. بدوم و تا میتونم جیغ بزنم..  انقدر تند بدوم که اشکام به جای سر خوردن و زمین چکیدن تو هوا معلق بمونن.. انقدر تند که قلبم دیگه راه نیاد باهام.... انقدر تند که حرفام بشه فریاد .. انقدر تند که پاهام از زمین کنده شه.. انقدر تند که حرفام تموم شه و سبک شم.. انقدر تند که سبک شم و بشم پر.. بشم پر و آسمون بی ته بشه خونه م.. همخونه م..بشه قصدم.. مقصدم.. بشه یارم.. غمگسارم..

۲۸
اسفند

گفت زندگی نباختنه فقط باید حواستو جمع کنی مسیر رو گم نکنی..

گفتم سررشته رو گم کردم.. حقیقت گره خورده به باطل.. نمیدونم کدوم اصل ه کدوم فرع.. چیو باید نگه دارم از قید چی خلاص شم.. چیه که داره ذره ذره نابودم میکنه و تمام توانم رو گرفته،چیه که مثل خورشید روشنی بخش ه وحقیقت من ه.. چیه که  بهم کمک میکنه تا به پی ببرم به راز خودم..

شوخی نیست .. حرف از سه سال زندگیمه.. کدوم تصمیم غلط بوده و کدوم درست.. یعنی سه سال بیراهه رفتم؟  دل بستم به عشق بی ریشه؟ وا دادم به هدفی که فقط یه سراب بود؟ مثل یه خواب می مونه همش.. از صفر شروع کردن آسون نیست.. اما اگه نتیجه این بیراهه رفتن دور شدن از خودم بوده از نو شروع می کنم.. وا نمیدم..  کاش نور حقیقت همه چیزو روشن میکرد.. 


۲۷
بهمن

یه روزایی هست که جسمت تحلیل میره.. یه روزایی که روانت انگار مال یه آدم دیگه س.. یه روزایی که مدام میخوای از خودت فرار کنی.. شروع میکنی به برق انداختن خونه و مرتب کردن اتاق، تا از فکر کردن و غوطه خوردن تو افکار غمگینت خلاص شی.. یه روزایی هست که منتظر یه پیامی ..یه تماس.. یه قرار ملاقات تا بکّنی از وضعت.. یه روزایی هست که مث شب تاریکه برات.. یه روزایی که با دیدن یه فیلم، های های گریه می کنی .. یه روزایی هست که به هیچ جوک و لطیفه ای نمی خندی.. یه روزایی که همه غم و غصه های زندگیت جلوت رژه میرن و تو بابت غصه های پونزده سالگیت هم عزادار میشی.. یه روزایی هست که فقط یه رفیق میتونه حجم دردتو کم کنه .. مدام حالتو بپرسه.. تنهات نزاره.. تحملت کنه.. یه رفیقی که....

پسِ این روزا همیشه روزای روشنه.. شادیه..رهاییه.. اون روزا میشم رفیق هرکی که دلش رفیق میخواد.. رفیق هرکی که روزاش مثل شب تاره.. میشم اون رفیقی که هست.. که باید باشه!

۲۵
بهمن


عشق، تن پوش عریانی مان شد 

و دست های خالی مان به بوی گندم عادت کرد!

شکوفه های نورس به خوشامدمان آمدند..

از بودن افسانه ها بافتیم

و آرزوهایمان را بر باد یافتیم

به آسمانِ پر ستارهٔ چراهایمان چنگ زدیم

و تنها نصیب مان آغوش سخت زمین بود..

اسما

بهمن نود و چهار


۲۵
بهمن

شاید فردا بهتر شدم و از عشق براتون گفتم.

۱۸
بهمن

به کدامین سقف است که خانه می گویند؟

به کدامین اقیانوس ، وطن؟

برای رفتن،به قطب نما نیازی ندارند..

و برای ماندن،به دلیل!

ماهی های آزادند

و تنها چیزی که از زندگی می خواهند

زندگی است..

اسما 

بهمن نود و چهار

۱۶
بهمن
رابطه یه موجود زنده س.. و همه چیزهایی که بر یک موجود زنده (ترجیحا هوشمند و غریزه مند)مترتبه بر رابطه هم صدق میکنه!!
پند اخلاقی: مراقب خاک و نور گلدوناتون باشین و هر روز هم بهش آب بدین.. هرروز!