خودخواه
حال و روز خوشی ندارم این روزها.. غول پریود در راه است و چند روزی است که با بغض می گذرد ! تمام تلاشم را می کنم که همه چیز عادی بماند و این همه درد و رنج و فشار درونی توی روابطم آشکار نشود.چپیده ام توی اتاق و فرو رفته ام توی خلوت خودم.. تلاش می کنم که با کتابهایم خودم را سرگرم کنم.. با کتابها.. کاغذها.. وسیله های کوچک خاطره انگیز..
زمان از همیشه بی رحم تر است.. کشدار و بی مصرف و در عین حال در شتابی توصیف ناپذیر می گذرد.. شتابی که سبب میشود همه چیز پوچ تر از آنچه هست در نظرم پدیدار شود.
قرار هایم را کنسل می کنم.تحمل رفت و آمد را ندارم.. تحمل بحث و دعوا را ندارم.. تحمل کوچکترین نافهمی ای توی گفتگوهایم را ندارم.. تحمل کمترین بی مهری و دمسردی را ندارم.. اما همه اینها به این معنی نیست که بخواهم تنها باشم.. باید کسی مجبورم کند باهاش وقت بگذرانم..
تمایل عجیبی پیدا کرده ام به داشتن بچه، بچه ای که تحمل کز کردنت گوشه اتاق را ندارد و حاضر است برای ثانیه ای لبخندت صد بار ببوسدت..
چقدر خودخواهم من
چقدر دلتنگم..
چقدر دورم..
- ۹۵/۰۹/۱۸