دستخون

...

تمام عمر به دنبال گشتمت
تمام عمر
دریغا..
آنگاه یافتمت که قطره قطره
از میان انگشتانم
بر زمین چکیده بودی..

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۱/۲۷
    نه
محبوب ترین مطالب
۱۲
مهر

دوستش می دارم

چرا که می شناسمش،

به دو ستی و یگانگی.

- شهر

همه بیگانگی و عداوت است.-

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم

تنهائی غم انگیزش را در می یابم.

اندوهش غروبی دلگیر است

در غربت و تنهایی.

همچنان که شادیش

طلوع همه آفتاب هاست

و صبحانه

و نان گرم،

و پنجره ئی

که صبحگا هان

به هوای پاک

گشوده می شود،

وطراوت شمعدانی ها

در پاشویه حوض.

***

چشمه ئی،

پروانه ئی، وگلی کوچک

از شادی

سر شارش می کند

و یاس معصو مانه

از اندوهی

 گران بارش:

این که بامداد او، دیری است

تا شعری نسروده است.

چندان که بگویم

«ـ امشب شعری خواهم نوشت»

با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود

چنان چون سنگی

که به

دریاچه ئی

و بودا

که به نیروانا.

و در این هنگام

دخترکی خردسال را ماند

که عروسک محبوبش را

تنگ در آغوش گرفته باشد.

اگر بگویم که سعادت

حادثه ئی است بر اساس اشتباهی؛

اندوه سرا پایش رادر بر می گیرد

چنان چون دریاچه ئی

که سنگی را

ونیروانا

که بودا را.

چرا که سعادت را.

جز در قلمرو عشق باز نشناخته است

عشقی که

به جز تفاهمی آشکار

نیست.

بر چهره زندگانی من

که بر آن

هر شیار

از اندوهی جانکاه حکایتی می کند

آیدا!

لبخند آمرزشی است.

نخست

دیر زمانی در او نگریستم

چندان که،چون نظری از وی باز گرفتم

درپیرامون من

همه چیزی

به هیات او در آمده بود.

آنگاه دانستم که مرادیگر

از او گزیر نیست.

 

 پ.ن : این شعرو زندگی کردم.

۰۶
مهر

امروز تو محل کارم بهم گفتن یا کار یا درس! و منم با لبخند ازشون خداحافظی کردم. احتمالا استنباطشون این بوده که انتخابم درسه، اما منظورم این بود : نه کار و نه درس..با همون لبخند..

۰۶
مهر

بعد پنج سال گذرم افتاد به دانشگاه دوره لیسانسم..

پنج سال گذشته بود یا پنج هزار سال!!

۰۵
مهر

گفتم: خیلی پرت و پلا شده فکرم. شلوغی مدرسه.. نابسامونی اوضاع.. بی کفایتی مدیر.. پدر و مادرای پر تواقع.. دست تنهایی.. تو سرم پر از کلمه س..

گفت: تو که بلدی مراقبه کن . از منم میشنوی بعدش یه آرامبخش بخور بخواب.. می گذره..

گفتم: روحم خسته س.

گفت یه آهنگ گوش کن. یه آهنگ ویژه!

گفتم: آهنگ اسما؟

گفت: خودت بهتر از هر کسی میدونی..

گفتم: اسما.

۰۴
مهر

اشتباهه که برای زندگی دنبال دلیل باشی .. نه .. تا وقتی که برای مردن دلیل کافی پیدا نکردی باید شجاعانه زندگی کنی.. حتی اگه میخوای به سکوت سرد ابدیت بپوندی باید از همه گره های کور این زندگیت رها شده باشی.. نباید مرگت شبیه فرار باشه.. و حتی اگه روزی از خیر زندگیت گذشتی رویه ای کاملا متفاوت پیش بگیر.. از همه خودخواهی هات گذر کن و خودتو وقف آدمایی کن که بهت نیاز دارن.. 

آره.. اگه دلیلی برای مردن نداری زندگی کن.. 

۰۴
مهر

عشق اونه که گِله نداشته باشی..
.
.
.
حیف از عاشقیت اسمای بیچاره..

۰۱
مهر

آیــنده..

همیشه آخر قصه
یکی راهی شده رفته
یکی مبهوت و یاده روزای رفته میوفته
نه اونکه میره میخواد و نه اونکه مونده میخنده
شاید اینجوری قسمت بود
چی میشه بی تو آینده…
بی تو آینده..

 ♫♫♫

چی میشه بی تو روزایی
که هر لحظه اش یه دنیا بود
نمیشه بی تو خندیدو
نمیشه فکر فردا بود
تموم لحظه هام آهه
خیال با تو بودن شد
چه روزایی که پژمردو
چه رویایی که پرپر شد..
یه عمره با خودم تنهام
ولی سخت میشه عادت کرد
نمیشه رفته باشی تو
نمیشه اینو باور کرد
خیابونای تاریکو
یه از خود بی خود شب گرد
یه مشت رویای تو خالی
همه دلتنگتن برگرد..

آیــنده…
آیــنده..

 ♫♫♫

چی میشه بی تو روزایی
که هر لحظه اش یه دنیا بود
نمیشه بی تو خندیدو
نمیشه فکر فردا بود
تموم لحظه هام آهه
خیال با تو بودن شد
چه روزایی که پژمردو
چه رویایی پرپر شد..

لینک:       http://dl.nicmusic.org/nicmusic/002/049/Siavash%20Ghomayshi%20-%20Ayandeh.mp3

۳۱
شهریور

امشب از ترس ندیدن کابوس باید بیدار بمونم و از ترس بیداری و فکر و خیال باید یه آرامبخش بخورم و ..

نه بیداری نه خواب... راه فراری نیست.. باید یه جایی تو زندگیم از پشت بزنم رو شونه خودمو  بگم : دو دیقه وقت داری گپ بزنیم؟ 

امروز زندگی هرچی داشته رو کرده تا مجابم کنه هنوز وقتش نیست..هنوز اتفاقای عجیب تری هستن که باید در برابرشون مبهوت شم.. چرا زمان انقد عجیب و بی ارزشه؟ کجا میخوام برم؟ چرا دستام سرده؟ من کجا خوابم برد؟*



*ح.پناهی

۳۱
شهریور

باید نمرد.. باید به خاطر بعضی آدما سفت و سخت پای زندگی موند.. نه اونایی که دوست دارن یا عاشقتن.. 

نه ..

یه آدمایی هستن که حتی تو مردنت هم کنارتن و تنهات نمیزارن.. وقتی مطمئن میشن که دیگه نمیخوای زندگی کنی با وسواس دنبال بهترین و سریع ترین و کم درد ترین راه می گردن و تو تهیه وسایل بهت کمک میکنن اونا  حواسشون هست که تو راه برات از شگفتی های زندگی بگن اما نخوان نظرتو عوض کنن.. اونا همیشه کنارتن.. حتی تو مردنت ..

به خاطر اونا میشه مرد.. 

به خاطر اونا میشه زندگی کرد..

۳۰
شهریور

خواب های با آرامبخش خوابای عجیبی ان.. مدام از سطح به عمق و از عمق به سطح در رفت و آمدند..یکی ازونا خوابی بود که چند وقت پیش تو بدترین حال روحیم دیدم.. اون روزا خونه مریم بودم..

روبروی هم نشسته بودیم و به دیوار تکیه داده بودیم و هم رو نگاه می کردیم، یک آن هر دو به طرز با شکوهی حس بی نیازی و اقناع از جهان مادی و یه جور عروج بهمون دست داد و از هوش رفتیم.. تو خوابم از خواب بیدار شدم و با ذکر جزئیات خوابمو براش تعریف کردم.. با لذتی وصف نشدنی و در حالی که چشماش برق می زد گفت: چرا می گی خواب؟ مگه یادت نیست؟ ما مردیم.. بالاخره مردیم..

 ...

از خواب بیدار شدم.. غروب که دیدمش خوابمو براش تعریف کردم.. چشماش همون برقو داشت اما چیزی نگفت..

۳۰
شهریور

انگار که از خواب پریده باشی چشم باز می کنی می بینی وسط زندگی یه آدم دیگه ای.. هیچ حس هماهنگی یا مشابهتی با این آدم که جاشی نداری..

به هیچ کدوم از ابعاد زندگیش علاقمند نیستی و نمیخوای ادامه شون بدی..

به نظرت می رسه ته همه ماجراهای زندگی شو میدونی..

دلزده ای از عطر و بوی زندگیش..

سرگشته و حیرونی این وسط..

چیزی هم از خوابت یادت نیست..

۳۰
شهریور

ازش خواستم برام تریاک بگیره..چرا از اون خواستم؟ میخواستم تو مردنمم عذاب وجدان داشته باشه؟ مگه اون تنها کسی نبوده که قدر تموم آدمای دنیا از نبودن من زجر کشیده؟ چرا بازم میخواستم سهیمش کنم تو این درد؟ چرا نذاشتم فقط از شنیدن یهویی این خبر تو خودش فرو بره؟ چرا دارم به گذشته م چنگ میزنم؟ چرا مرددم؟ شاید اون تنها کسیه که  مثل خودم تو اوج خوشی و خندیدناش یه لحظه هم صائقه مرگو فراموش نکرده.. شاید..