دستخون

...

تمام عمر به دنبال گشتمت
تمام عمر
دریغا..
آنگاه یافتمت که قطره قطره
از میان انگشتانم
بر زمین چکیده بودی..

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۱/۲۷
    نه
محبوب ترین مطالب
۲۱
دی

تو مطالعات بینا رشته ای و تطبیقی من بررسی دو شخصیت حلاج و برونو رو دوست میدارم که این مستلزم دونستن نجوم و عرفانه

پس بهتره موضوعو زخمی نکنم و بزارم برا اهلش..

۲۱
دی

چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح، در یونان باستان گروهی مردمان فلسفه جو بودند با گرایشات افراطی نا امید کننده ای. زندگی را بی ارزش تر از آن می دیدند که رنج ادامه دادن را به دوش بکشند. چهار قرن پیش از میلاد مسیح، در میان آنان موج سهمگین و باورنکردنی ای از خودکشی رخ داد. چهار قرن پیش از میلاد مسیح، آنان به انتهای باور و تحمل رسیده بودند و جز یک خط بطلان بر وجود خود و جهان پیرامون خود، چاره ای نمی دیدند. آنان چهار قرن پیش از میلاد مسیح، نتوانستند به خود فرصتی کوتاه دهند. نتوانستند هضم کنند وجودشان را. شاید آنقدر در ذهن خود پیش رفته بودند که دیگر توان به دوش کشیدن خود را نداشتند. شاید میخواستند بدانند بعد ازینجا چیست. چهار قرن پیش از میلاد مسیح، مردانی بودند که زندگی را حتی سزاوار صبر کردن برای گشایش پاسخی، نمی دیدند. دو هزار سال از میلاد مسیح گذشته است حالا و من یک دست زیر خاک و یک چشم رو به دنیا، به این فکرمیکنم که بی اعتباری و حقیری این دنیا را نمیتوان با عبثی دیگر پوشاند. مرگ راهی برای فرار از این زندگی اگر بود، چه باک. اگر نیستی امکان پذیر نیست، تغییر یک صورت از وجود به صورتی دیگر چه سودی دارد. باز اما فکرمیکنم آیا آنها میدانند که حالا بشریت شش هزارسال ادامه یافته است؟  در احاطه ی این قرن سیمانی و خونبار، به نظاره ی زخم های جگرسوز و خانمان برانداز انسان نشسته ام و فکرمیکنم "ما پیش نرفتیم، ما فرو رفتیم."

از فیس بوک sharghe khish

وبلاگ:dasthaayesimani.blog.ir

۲۱
دی

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود..

۲۱
دی
در شادی محض می آساییم عاری از خصم در این جهان خصومت، و بین مردم کینه توز ، کینه ای نداریم.
در شادی محض می آساییم چون سالمی میان بیماران و بین بیماران بیماری نداریم.
در شادی محض می آساییم عاری از رنج.رنج کشان و بین رنج کشان رنجی نداریم.
در شادی محض زیست کند آنکه بدو هیچ تعلق نگیرد.
(ترجمه آزاد از سروده های دامما پادا)
۲۰
دی

رنج از یه حدی که میگذره تبدیل میشه به یه واقعیت جدید، و واقعیت جدید از من یه  آدم جدید میسازه

اگه ساختار غلطی رو شکل دادم ادامه ش نمیدم.

الان از فرط رنج احساس میکنم مقاوم  و نستوه شدم.

مثل یه اشراق میمونه..این میزان درد قطعا مسیر زندگی منو تغییر میده  و .. داده حتا.. 

از فردا یه اسمای دیگه م.

۲۰
دی

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

عقاب تیز پر دشتهای استغنا

اسیر پنجهء تقدیر می شود گاهی

صدای زمزمه عاشقان آزادی

فغان و ناله شبگیر می شود گاهی

نگاهِ مردم بیگانه در دل غربت

به چَشمِ خسته من تیر می شود گاهی

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد

کلام حق دمِ شمشیر می شود گاهی

بگیر دست مرا آشنای درد بگیر

مگو چنین و چنان دیر می شود گاهی

به سوی خویش مرا می کشد

چه خون و چه خاک

محبّت است که زنجیر می شود گاهی

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد

کلام حق دمِ شمشیر می شود گاهی

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

به سوی خویش مرا می کشد

چه خون و چه خاک

محبّت است که زنجیر می شود گاهی

سیاوش قمیشی

۲۰
دی

من عصیان خدام..

۲۰
دی
شب آشیان شب زده
چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجا
مرا بخانه ام ببر

کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
ازآن تبار خود شکن
تمامه ای و بغض من

از این چراغ مردگی
از این برآب سوختن
از این پرنده کشتنُ
از این قفس فروختن

چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست

از این چراغ مردگی
از این برآب سوختن
از این پرنده کشتنُ
از این قفس فروختن

چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست


مرابخانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزنم
که شب ترانه ساز نیست

مرابخانه ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرابخانه ام ببر
اگرچه خانه خانه نیست

از این چراغ مردگی
از این برآب سوختن
از این پرنده کشتنو
از این قفس فروختن

چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست

از این چراغ مردگی
از این براب سوختن
از این پرنده کشتنو
از این قفس فروختن

چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست


مرابخانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزنم
که شب ترانه ساز نیست

مرابخانه ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرابخانه ام ببر
اگرچه خانه خانه نیست..

اﻳﺮﺝ ﺟﻨﺘﻲ ﻋﻂﺎﻳﻲ
۱۹
دی

از کی اینهمه زخم نشست رو دلش

حواسش کجا بود؟

۱۸
دی

با گریه میخوابید

با گریه بیدار میشد

با گریه بیدار میشد

با گریه میخوابید..

۱۸
دی

تنها..

درست مثل سنگ سوخته و جدا شده ای که تو فضا از نزدیک ترین همسایه ش میلیونها سال نوری فاصله داره ..

همونقدر تنها..

۱۸
دی
رفقای روز شادی زیادن.. اونا تا وقتی لبخند رو لبته و شادی و سرزنده، کنارتن.. اونا همیشه برنامه شونو طوری میچینن که تو برنامه شون باشی حتما.. چون حالشونو خوب میکنه خنده هات ..حرفات.. اما اگه یه روز بی هوا غم تو دلت بشینه.. دلت پر غصه باشه میگن بذار یه مدت تنها باشه براش بهتره.. و تنها همدلی ای هم که باهات میکنن اینه که تو صفحه های مجازیت تنهاییتو لایک میکنن.. اشکاتو .. سرمای وجودتو لایک میکنن.. آره رفیق روز شادی زیاده..
«رفیق روز ِتنگ م داد و بیداد»
۱۷
دی

آخ از روزایی که هر کدوم قد سه تا فصل پاییزن..

۱۷
دی


میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم

میشه ببندی بالمو آخه شکسته بالم

میفهمی چی میگم بهت میبینی خستگیمو

میشه بزارم پیش تو چند روزی زندگی م

میشه بشینی پیشمو یه شعر برام بخونی

امشب یکم تنها شدم میشه پیشم بمونی


♫♫♫


انگار یه بغضی تو گلوم داره شکسته میشه

اینجوری که پلکای تو هی بازو بسته میشه

میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم

میشه ببندی بالمو آخه شکسته بالم


http://dl.ahangestan.in/music/92/92.2/3/siyavash/Siavash%20Ghomayshi%20-%20Navazesh%20%28128%29.mp3

۱۶
دی

dl.nicmusic.org/nicmusic/001/053/Siavash%20Ghomayshi%

20-%20%20Bonbast.mp3

من به بن بست نرسیدم راهم و کج کردم

با تو مشکلی‌ ندارم با خودم لج کردم

دنبال راه فرارم از تو نه از اینجا

میدونی فایده نداره بسه دیگه رویا

تو چرا خسته نمیشی‌ از من دیونه

از منی که شب و روزام مثل هم میمونه

تو چرا چیزی نمیگی این خودش کابوسه

غصه کم کم جون میگیره دل‌ یه هو می‌‌پوسه

♫♫♫

من نمیتونم بسازم خونه رویات و

حیفه پای من بریزی همهٔ دنیات و

من خودم اسیر راهم تو اسیرم میشی‌

من نمی‌خوام توی سختی تو کنارم باشی‌

من به بن بست نرسیدم راهم و کج کردم

با تو مشکلی‌ ندارم با خودم لج کردم

دنبال راه فرارم از تو نه از اینجا

میدونی فایده نداره بسه دیگه رویا

تو چرا خسته نمیشی‌ از من دیونه

از منی که شب و روزام مثل هم میمونه

تو چرا چیزی نمیگی این خودش کابوسه

غصه کم کم جون میگیره دل‌ یه هو می‌‌پوسه

♫♫♫

من به بن بست نرسیدم راهم و کج کردم

با تو مشکلی‌ ندارم با خودم لج کردم

دنبال راه فرارم از تو نه از اینجا

میدونی فایده نداره بسه دیگه رویا

۱۳
دی

دست های مشت شده اش را نشان همه می داد:

گل یخ دیدین توی مُرداد؟!

سینه اش را عریان می کرد:

شقایق پژمرده دارم!آهای!

توی میدان شهر پا می کوبید:

بغض هفت ساله دارم. می خواین؟!

.

.

.

لولی دیوانه

خریداری نداشت..

آفتاب که لب ورچید

ستاره های سوخته ی دامنش را توی بقچه ریخت

و به آبادی دیگری رفت..

اسما 13/10/94
۱۳
آبان

ﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ


ﻧﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺖ ‏«ﻭﺩﺍﻉ ، ﻭﺩﺍﻉ‏»


ﻋﺸﻖ؛

ﺍﯼ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺨﺎﻉ!


ﺑﻬﺎﺩﺭ ﺑﺎﻗﺮﯼ


۲۸
مهر

خون رو که می کشید تو سرنگ، گفت آروم مشتتو باز کن، چشمامو که باز کردم خون سرخ وشفافم تو شیشه بود. حواسم به دعوای دختر و مادر صندلی بغلی بود.. از خون سیاه دختر تو سرنگ دلم بالا اومد.. زن میگفت خسته شدم ازش خانوم دکتر.. دختر هم می گفت تو مرگ منی که هر ثانیه جلو چشممی.. زیر چشمای زن  خیس شد و با گوشه روسریش نم زیر چشم و عرق صورتشو خشک کرد..پرستار، بی اعتنا خون سیاهو تو شیشه ریخت، زن ویلچر رو هل داد و از در بیرون رفت.

۲۶
مهر

بند بند وجودم داره میلرزه و متلاشی میشه.. مگه توان درد کشیدن ما چقدره؟؟ چرا نه راه پس دارم نه راه پیش.. چرا دلم به درد اومده.. چرا حرفایی که تا حالا نشنیده بودم شنیدم..چرا اجازه دادم اینطوری بشه.. چرا قرصه تاثیر نمیکنهو صصفحه سیاه نمیشه...

۲۲
مهر

از اون شبایی که با  هق هق به خودت میگی آروم باش.. الانه که قرص اثرشو کنه.. آروم باش و ببین فردا یه روز دیگه س..آروم باش و ببین کائنات به چپشم نیس.. آروم باش و ببین...آروم باش و..