لولی
يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۰ ب.ظ
دست های مشت شده اش را نشان همه می داد:
گل یخ دیدین توی مُرداد؟!
سینه اش را عریان می کرد:
شقایق پژمرده دارم!آهای!
توی میدان شهر پا می کوبید:
بغض هفت ساله دارم. می خواین؟!
.
.
.
لولی دیوانه
خریداری نداشت..
آفتاب که لب ورچید
ستاره های سوخته ی دامنش را توی بقچه ریخت
و به آبادی دیگری رفت..
اسما 13/10/94
- ۹۴/۱۰/۱۳