خون
سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۷ ب.ظ
خون رو که می کشید تو سرنگ، گفت آروم مشتتو باز کن، چشمامو که باز کردم خون سرخ وشفافم تو شیشه بود. حواسم به دعوای دختر و مادر صندلی بغلی بود.. از خون سیاه دختر تو سرنگ دلم بالا اومد.. زن میگفت خسته شدم ازش خانوم دکتر.. دختر هم می گفت تو مرگ منی که هر ثانیه جلو چشممی.. زیر چشمای زن خیس شد و با گوشه روسریش نم زیر چشم و عرق صورتشو خشک کرد..پرستار، بی اعتنا خون سیاهو تو شیشه ریخت، زن ویلچر رو هل داد و از در بیرون رفت.
- ۹۴/۰۷/۲۸