دستخون

...

تمام عمر به دنبال گشتمت
تمام عمر
دریغا..
آنگاه یافتمت که قطره قطره
از میان انگشتانم
بر زمین چکیده بودی..

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۱/۲۷
    نه
محبوب ترین مطالب

بالاخره مردیم..

دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ب.ظ

خواب های با آرامبخش خوابای عجیبی ان.. مدام از سطح به عمق و از عمق به سطح در رفت و آمدند..یکی ازونا خوابی بود که چند وقت پیش تو بدترین حال روحیم دیدم.. اون روزا خونه مریم بودم..

روبروی هم نشسته بودیم و به دیوار تکیه داده بودیم و هم رو نگاه می کردیم، یک آن هر دو به طرز با شکوهی حس بی نیازی و اقناع از جهان مادی و یه جور عروج بهمون دست داد و از هوش رفتیم.. تو خوابم از خواب بیدار شدم و با ذکر جزئیات خوابمو براش تعریف کردم.. با لذتی وصف نشدنی و در حالی که چشماش برق می زد گفت: چرا می گی خواب؟ مگه یادت نیست؟ ما مردیم.. بالاخره مردیم..

 ...

از خواب بیدار شدم.. غروب که دیدمش خوابمو براش تعریف کردم.. چشماش همون برقو داشت اما چیزی نگفت..

  • Asma Za

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی