دستخون

...

تمام عمر به دنبال گشتمت
تمام عمر
دریغا..
آنگاه یافتمت که قطره قطره
از میان انگشتانم
بر زمین چکیده بودی..

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۱/۲۷
    نه
محبوب ترین مطالب

۴۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۹
فروردين

دور نگه داشتن خودم از غم و اندوه بزرگترین چالشمه بعد از برگشت..

و تو این دوران خاص هر چیزی میتونه به این دیو دو سر اند‌‌وهخوار وغمزی وجودم خوراک بده.. یه حرف ساده.. یه نگاه معمولی.. یه برخورد نسنجیده..  هر چیزی.. 

میشه برای رفع کسالت با دوستان بیرون رفت و این به این معنیه که خودتو در معرض خوراک متنوعی قرار بدی که شاید توش غذایی هم برای اون دیو باشه و میشه خودتو از هر خوراکی دور کنی و حبس خونه بشی که اون موجود شروع میکنه به نشخوار خوراک های اندوهناک قبلی..

در حالی که بغض رو فرو میدم و میخوام بهش اعتنا نکنم به خودم میگم بریم ببینیم چی میشه!

*

**

***

البته که کاملا متوجه شدم کارکردش چطوره و چطور میخواد منو به دام بندازه!

این مایه خوشحالیه و یادم میاره چقدر قوی شدم!


۲۹
فروردين

معمولش اینه که صبح ها کمی پیش تر از من از خواب بلند میشه و به آشپزخونه میره و کتری رو آب میکنه و میزاره روی گاز و زیرشو روشن میکنه... معمولا  من هم با همین صدا بیدار میشم و روز شروع میشه..

اما روزهایی هم هست که با تکمیل شدن خوابم بیدار میشم ولی سکوت خونه قلبم رو منجمد میکنه.. بلند میشم و با خودم میگم حتما خوابه هنوز.. میخوام همه چیز رو به تعویق بندازم.. میترسم برم تو اتاقش و صداش کنم.. نکنه جواب نده.. نفس نکشه.. میرم صورتمو میشورم و تو همین افکارم که صدای تکون خوردن تختشو میشنوم و این نوید زندگیه..

کسی چه میدونه که اون روزها چقدر  پیر و خسته ام تا شب!!

* روز سوم هم گذشت.. در تلاش برای زندگی اخلاقی..

۲۷
فروردين

می گفت برای داشتن آینده بهتر و بدون درد و رنج باید از لحظه شروع کرد .. باید از همین جا، مسیر درست و اخلاقی رو انتخاب کنی..

اومدم نشستم به همه چیزهایی که تو این سالها بهشون خواه یا ناخواه آلوده شدم فکر کردم.. به همه آلودگی های ذهنیم.. آلودگی های زبانیم.. دیدم بی هوا در من رسوخ کردن و وارد ناخوداگاهم شدن طوری که بدون لحظه ای مکث به زبونم میان یا تو رفتارم تبدیل به فعل میشن.

 فکر کردم باید با چند تا چله به خودم یاداوری کنم که بیشتر درد و رنجم از خودم به خودم رسیده..

اول شروع کردم و حقایقی رو که قابل گفتن بود به آدمهایی که باید، گفتم.

سخت بود اما شدنی..

بعد هم با خودم قرار گذاشتم که تا اونجایی که درتوانمه با آدمها صادق باشم و با دروغ یا پنهان کاری حقی رو ازشون نگیرم..

با خودم قرار گذاشتم دیگه با غیبت دیگری خودم رو آلوده نکنم و تا میتونم تمرین کنم که تو اون موقعیت قرار نگیرم.

چند روزه به معنای حقیقی به زندگی برگشتم و دلیل زنده بودنم رو خوب فهمیدم.

* امروز اولین روز این چله س.


۲۷
فروردين

به هرچی رنگ زندگی نداره

نه بگو..

۲۴
فروردين

احساس میکنم جسمم پسم میزنه.  هر روز با یه درد جدید و تحمل ناپذیر روبرو میشم.. دردی که ویژگی مهمش کش اومدنه... ساعتها تحمل میکنم و تموم نمیشه.. تموم نمیشه و لابلای خواب ها و کابوسهام ادامه پیدا میکنه.. کار و زندگی و درس تعطیل میشه و مثل یه تکه گوشت روی تخت می افتم و از شدت درد مچاله میشم. دیشب بهرترتیبی بود بالاخره خوابم برد اما تا صبح چندبار از شدت سردرد بیدار شدم. یه سردرد نبض مانند ، که با زدنن هر نبض دلت میخواد سرتو به دیوار بکوبی.. 

نفس هام سنگینه و به بوی غذا حساس شدم و تا حسش میکنم میخوام وجودمو بالا بیارم...

این دردها ..این دردها.. اینا از من چی میسازن.

۲۲
فروردين

تا امروز زندگی درسای زیادی بهم داده،اما فکر میکنم مهم ترینش این بوده که هرگز به هیچ وضعی تو زندگیم اعتماد نکنم و خودم رو با اون وضع و حال شناسایی نکنم.

تمام وضع و حالات و صفات روزی با من بودن و روزگاری نبودن.. خودی که میشناسم تقریبا تصویری از من تو انبوهی از شرایط و حالات و عملکردهاست..

حالا فک کن آدمهایی هم که باهاشون در تعاملی همین وضع رو داشته باشن!!

تقریبا چیزثابتی برای دلگرمی و پشتگرمی وجود نداره!

*تنها دلخوشیم اینه که همیشه میشه تو هر شرایطی به هر شرایطی از ته دل خندید!



۲۰
فروردين

باید تلاش کنم بدون در نظر گرفتن نتیجه، در نهایت صداقت، هر چیزی رو _ که باید _ بگم و از انباشت کلمه تو مغزم جلوگیری کنم.


* بمنچه که دیگران الان رو موود عاطفی یا احساسیشون نیستن. اگه تو این لحظه در من احساس نیکی میجوشه باید تو هستی جریان پیدا کنه...باید بریزه بیرون..

* اگه اتفاقی افتاده که ممکنه در آینده حتی خیلی دور به دیگری ارتباط پیدا کنه بهتره درمورش محافظه کاری نکنم و با گفتنش حجم حقایق قابل گفتن رو کم کنم..

به نظرم محافظه کاری زیاد میتونه همونقدر آسیب زننده باشه که بی محابا عمل کردن ..

بهتره همگی کج کنیم به سمت تعادل.. 

۱۷
فروردين

من درختم تو باهار

۱۳
فروردين

همه رفتن بیرون..  حال خراب دیشبم رو بهونه کردم و نرفتم..

از پشت پنجره دونه های برفو میبنم که آروم و صبورن تا برسن به مقصد..

زمستون درون و بیرون برقراره..

آهای تو که قدت بلنده..  بالای دیوارا رو میبینی.. بهار از کدوم طرف داره میاد؟

۱۳
فروردين

خواب دیدم لب دریا بودم خیلیا بودن، اما من کم کم تو یه شرایط اضطرار قرار گرفتم ناراحت بودم یا باید میرفتم یهو همه چیز شروع کرد به چرخیدن، با همه ماجراها این چرخش و دوران ادامه داشت.. مدت زیادی با گذر از ماجراهای زیادی این حرکت دورانی شدت گرفت و تو یه بخشی از خوابم که به حال مرگ افتاده بودم از یکی یه شیرینی خواستم و اون بهم نداد و برام مرغ آورد.. با دیدن مرغ حالت تهوع بهم دست داد و به خودم گفتم اگه بالا بیارم درست میشه حالم.. با تلاش اول از خواب پریدم و دیدم از شدت سرگیجه سرمو  با دستام گرفتم  و  چرخش از خواب به بیداریم کوچ کرده..

۱۲
فروردين

مینویسم تا وحشتم کم شه..

۱۲
فروردين

از شب میترسم.. از تنهایی تو شب میترسم..از تاریکی شب میترسم.. از سکوت بی وقفه شب می ترسم.. از بی خوابی شب میترسم.. از هجوم رنج تو دل شب میترسم. . از قدرت خودم  برای پایان دادن  این شب میترسم.. 

۱۲
فروردين
پا نداد به روزگار.. پر پر شد و سر خم نکرد..

۱۲
فروردين

هنوز آخرین امید می..

منو بدزد و با خودت ببر..

منو ببر کلاراباد..

و همه راههای ارتباطمو با آدما قطع کن..

میخوام تا آخر عمرم هم نفس تو و نارنج های  نارنجستان باشم..

۱۲
فروردين

دارم له میشم از رنج.. 

اگه دوسم دارین از بلند ترین برج ممکن پرتم کنین تا بیدار شم..

۱۲
فروردين

کاش بیدار میشدیم و میدیدیم همه  ش یه خواب بوده..

۱۲
فروردين

صورتم خیسه از یه چیز شور.. 

سقف میچرخه و رویاهامو با خودش میچرخونه..


۱۱
فروردين
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Asma Za
۱۱
فروردين

اعتمادم رو از دست دادم نه چند سال از زندگیم..

قلبمو از دست دادم نه دلبستگی هام..

این بازی چرا انقدر عجیبه..


۱۰
فروردين

دیگه نمیترسم از رفتن.

حتی شور و شوق بیشتری دارم!

تنها چیزی که به زنجیرم کشیده ضجه های اونه..