میخواستم بروم بالای کوه و فریاد بزنم بعد دیدم حالش را ندارم.. دیدم خالی خالی ام حتا به نظر می رسید مبهوتم.. صاعقه زده بود به جانم انگار.. ماهور آمد توی مسنجر ..نمی دانم داشت چه می گفت! حس کردم تنها کاری که دلم میخواهد بکنم این است بروم اصفهان. باید می کندم از اینجا! به ماهور گفتم هزینه رفت و برگشت و دو شب ماندن چقدر می شود؟ گفت می پرسد برایم.. باید می رفتم..تقویم را چک کردم.. پولهایم را جمع زدم.. دیوانگی خوبی بود.. میخواستم به کسی نگویم.. میخواستم بروم یلگی کنم برای خودم! میخواستم فراموشی بگیرم.. ماهور گفت از الان دارم فکر می کنم کجاها باید ببرمت.. من جایی نمی خواستم بروم.. من میخواستم بکنم از خودم.. میخواستم از دست و پا زدن توی لجن خلاص شوم.. میخواستم از بوی کثافتی که گرفته بودم فرار کنم..
اصلا اگر میرفتم و دنیا یادش می رفت بودنم را خیلی خوب می شد ماهور جانم!