دستخون

...

تمام عمر به دنبال گشتمت
تمام عمر
دریغا..
آنگاه یافتمت که قطره قطره
از میان انگشتانم
بر زمین چکیده بودی..

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۱/۲۷
    نه
محبوب ترین مطالب

۴۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۰
فروردين

دیشب  کنار تختم نشست و بعد بیست سال برام لالایی خوند همه بیت هاش رو انگار به حافظه م سنجاق کرده بودن:

لالالالا گل پونه              بابات رفته در خونه

لالالالا گلم باشی           همیشه در برم باشی

لالالالا گل آلو                 درخت سیب و زرد آلو

لالالالا گلی دارم             به خونه بلبلی دارم

لالالالا گل خشخاش      بابات رفته خدا همراش

لالالالا گل زیره              بابات دستاش به زنجیره

لالالالا گلم لالا                بخواب ای بلبلم لالا

لالالالا گل دشتی           همه رفتن تو برگشتی

لالالالاگلم باشی             بزرگ شی همدمم باشی

لالالالاگل زردم               نبینم داغ فرزندم

خداوندا تو ستاری         همه خوابن تو بیداری

به حق خواب و بیداری    عزیز م را نگه داری

لالالالاگل خشخاش         بابات رفته خدا همراش

۰۶
فروردين

درخت خشکم و هم صحبت پرستو ها

تو هم که خستگی ات رفت می پری از من..

علیرضا بدیع

۰۶
فروردين
دارم می افتم...دستهایم را نگیری
تا سرنوشت تو به پیچ و خم نیفتد
مهرناز عطایی
۰۶
فروردين

 

از اون روزی که دستامو گرفتی

شبیخون یه کابوس به خوابم

بزن دستاتو به دستام زنجیر

بذار یه امشب و راحت بخوابم....


"مهرناز عطایی"


۰۶
فروردين

محبوب من

از دوست داشتنم می ترسد

از داشتنم می ترسد

از نداشتنم هم می ترسد

با اینهمه اما

مبادا گمان کنید

مرد شجاعی نیست

وطنش بودم اگر

بخاطرمن می جنگید

و مادرش اگر

بخاطرم جان...

من اما

هیچ   کسش

نیستم

من

هیچکسش هستم.

"رویا شاه حسین زاده"

۰۶
فروردين

نمیخوام رنج بکشی دیگه... برو به سلامت.. برو و شاد باش..

برو و بهترین اون چیزی باش که نهایت آرزوته.. برو و به آدما کمک کن.. برای خندوندنشون.. برگردوندن آرامششون.. برو  و تنها تصویری که میخوام از من همیشه همراهت باشه تصویر لبخندمه..

برو منم تلاش میکنم برگردم به زندگیم.. رو پا بشم.. بخندم دوباره.. بخندم.. دوباره.. دوبار..ه..به خاطر آدمایی که ضرورت زندگیشونم.. به خاطر آدمایی که دیدن لبخند من تنها خوشی زندگیشونه.. من  بلند میشم یه روز.. یه روزی که خیلی دیر نیست.. دور نیست.. 


۰۵
فروردين

از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است!

خیلی زود..

ح.پناهی

۰۴
فروردين

dl.nicmusic.org/nicmusic/001/073/Salam.mp3

۰۴
فروردين

گفت نه تموم نشده ته قلبم خوشحال شدم و منتظر بودم بیشتر بگه و بگه ..بگه.. وتموم نشه اما دیگه چیزی نگفت و این آخرین حرفش بود..

و تموم شد.

۰۴
فروردين

چیزای کوچیک جامونده از عشق های نافرجام میتونن آدمو به سرحد نابودی بکشونن..

امروز وقتی بی هوا دستمو بردم زیر تخت تا عینکمو از زیر تخت بردارم دستم خورد به عطری که خریده بودم تا بهش عیدی  بدم.. دنیا روی سرم خراب شد و مثل یه آلزایمری خوشبخت بودم که یهو یادش میاد تنها کسی رو که داشته از دست داده..

۰۴
فروردين

این حجم از درد ،این مقدار فزاینده رنج.. این دلتنگی عمیق و کشنده..  این پایان تلخ.. میخواد چه درسی بهم بده تو زندگی؟ از من میخواد چه اشتباهی رو تکرار نکنم؟ خطای من چی بود که باید این طور ادب می شدم؟  

من فقط بسادگی دل بسته بودم.. 

نباید دل داد، دل بست؟

اینطور میخوای زندگی؟

پس روی من حساب نکن!


۰۴
فروردين

دیگه نوشتنم دردمو دوا نمی کنه 

باید سکوت کرد

باید سکوت کرد و رفت.. 

۰۳
فروردين

یه قصه و فراموش

۰۳
فروردين

اشکاتو نزار بریزه مبادا عید کسی خراب شه.. با کسی دردتو نگو مبادا دل کسی تنگ شه.. ته چاه ویلت بشین و زل بزن به سیاهی..  و ببین که چقدر دوری.. ازچی؟ از کی؟ نمیدونی.. بنویس شاید مرهم بشه برا زخمت.. اما روزای سردتر تو راهه.. روزایی که مث خود شب سیاه و درازه.. روزایی که اشکی نیست.. دستت به نوشتن هیچ حرفی نمیره.. ساکت و خیره.. مبهوت و مرده وار .. زل میزنی به سیاهی روز.. خیره میشی به سیاهی شب .. و لبخند که بیاد رو لبت یهو جای یه زخم عمیق و تازه و همیشه تازه تو سینه ت تیر میکشه و مرگ رو برات ساده تر از خندیدن می کنه.. 

۰۳
فروردين

بگو به خواب که امشب میا به دیده من

جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت

۰۳
فروردين

"بیا بریم.. بیا از این شهر بریم.. میریم یه زیر پله اجاره میکنیم که هم توش زندگی کنیم هم توش کتاب بفروشیم.. کتابای نایاب و دستنویس تو پستو.. کتابای درسی و کمک درسی و رمانای بازاری جلوی ویترین.. یه روز من میرم دانشگاه و مغازمونو تو میچرخونی و یه روز تو میری و من کتاب میفروشم ، شبا هم تا خود صبح  در مورد اتمها و زیر اتمها حرف میزنیم و اینکه کهکشان چقدر کوچیکه و ما یه وقتی  قبل بیگ بنگ تو یه سیاهچاله بودیم.. "

این حرفا.. این حرفا رو کی زد؟ کجا شنیده بودم؟ تو این زندگی م بود یا زندگی های قبلی؟ چرا صداش پیچیده توی گوشم؟ چرا خیلی وقته کسی بهم نگفته بیا بریم.. بیا بریم از این شهر..

۰۳
فروردين

گریه های پنهونی تبدیل شد به هق هق بلند وقتی مادرم رو بغل گرفتم..  اون داشت برای چیز دیگه ای گریه میکرد و من چیز دیگه..

اما صدامون که تو هم پیچید فک کردم تنها نیستم..

۰۲
فروردين

با دل خونین لب خندان..

۰۲
فروردين

به جای مراقب خودت باش بهم بگو دوستت داشتم

به جای تا ابد شاد و رها باشی بهم بگو دوستت دارم

به جای خداحافظ بهم بگو دوستت خواهم داشت..

"دوستت داشتم و دارم و  خواهم داشت" آذوقه راهمه برای زمستون استخون سوز  بعد از تو  

۰۲
فروردين

دیگه مرهمی وجود نداره..

هر حرفی فقط داغمو تازه تر میکنه..