روزمره نویسی 3
وقتی تنهام مینویسم.. وقتی خیلی تنهام بیشتر مینویسم مثل همین روزا..تنها چیزی که نجاتم می ده نوشتنه. قدیمتر فقط برای یه مخاطب می نوشتم ولی الان برای همه ی آدمایی که گذارشون به وبلاگم می افته می نویسم. نوشتن ما رو به هم ربط می ده. نوشتن از زخم های مشترک ما رو به هم وصل می کنه و در نهایت خواننده ها خودشون می شن صاحب اون نوشته، از بس که حرف دل اوناس..نوشتن برای اونا منو متعهد می کنه به بودن.. مثل دیدار استاد.. چهارشنبه ها میرم تهران تا پای مثنوی ساعت اول و کشف المحجوب ساعت دومش بشینم. نگاه پر معنی شو روی خودم حس می کنم دوباره و این قشنگترین شانس زندگی منه!
بار قبلی که دیده بودمش چهار سال پیش بود وقتی که از زندگی بریده بودم. می خواستم انصراف بدم. دو ترم دکتری گذشته بود و من دیگه دلیلی برای ادامه ش نداشتم. دانشگاهی که قبول شده بودم تمام آرزوها و هدف هامو نابود کرده بود. همه چیز افتضاح بود و من دیگه نمی تونستم طاقت بیارم. رفتم پیشش چون اون همیشه بهترین راهو میذاشت جلوی پام. نه اینکه بشینه درد و دلامو گوش بده و بهم راهکار بده.. نه! لابلای درس دادناش یه چیزی می گفت که جواب تو بود. یا حداقل من جوابمو می گرفتم. اون روز هم بعد دو سال رفتم پیشش ..لابلای حرفاش گفت زندگی خیلی جدیه بچه جان! اصلا ساده نیست. گفت عقب نشینی نکن! این خلاف تعهد ما به بودنه!
من برگشتم تو زندگیم.. برگشتم و کج دار و مریز ادامه دادم. انصراف ندادم. فقط یه ترم مرخصی گرفتم تا خودمو پیدا کنم و بتونم چیزای نامطلوبو نادیده بگیرم. حالا بعد چهارسال دوباره برگشتم به دست هاش.. بعد یه اتفاق .. یه درد عمیق.. یه جدایی ...یه ناباوری بزرگ..
ایمان دارم امنیت دستاش دوباره پناهم میشه.. ایمان دارم چشمهاش فانوسیه که بهم فرداهای روشن رو نشون میده.. ایمان دارم دوباره به بودن متعهد میشم..
چهارشنبه ها.. مفتح شمالی.. تربیت معلم سابق(خوارزمی کنونی)..دکتر محمود عابدی.
- ۹۷/۰۷/۲۴