خواب2
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ
خونمون یه جای قدیمی بود.. روی همه وسایلمون خاک بود.. خونمون هم پر از مهمون.. سمت هر وسیله ای می رفتم پر از حشرات عجیب و غریب بود(از همونایی که ازشون عکس میگرفتی و میگفتیم چقدر عجیبن) صدات کردم که منو از شر حشره ها خلاص کنی که کل زندگیمونو گرفتن اما تو هم کاری نکردی.. صبح که بیدار شدم ترسیده بودم.. از جون زندگی ما چی میخوان؟ میترسم از افسون و نیرنگ قلب های پر کینه ای که به زندگیم چشم دوختن..
شبش اون اتفاق افتاد..
- ۹۵/۰۲/۱۰