بعضی وقتا هم این شکلیه زندگی
يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ
امروز سر و صدای بچه های تو کوچه، همون صدایی که لبخند رو لبم میاورد، به گریه م انداخت..
قشنگ ترین سکانس در چشم باد، همونجایی که لیلی با لهجه قشنگ ترکمنستانی گفت اگر تا فردا اون نامه رو ننویسید خودم به زندان عشق آباد تحویلتون میدم! و بیژن با لبخند گفت: عشق آباد! باید جای قشنگی باشه..
این صحنه حتا گریه م انداخت..
روشنا کنارم بازی می کرد و بهم لبخند میزد و لبخندش گریه م انداخت..
زنگ زدم که کتابامو تمدید کنم و متصدی گفت پنج روز تاخیر دارید و نمیشه تمدیدش کنم .. گوشی رو گذاشتم و لحن کتابدار گریه م انداخت!
لیلا گفت استاد جواب تلفنو نمیده، فعلا برنامه کارمون بهم ریخته، گفتم با این وضعیت من دیگه نمیام دفتر! و نرفتن گریه م انداخت!
***
مادرم دمنوش اسطوخودوس و سنبل الطیب و عناب درست کرد و گفت آروم باش، گور بابای دنیا..
گور بابای دنیا گریه م انداخت!
- ۹۵/۰۲/۲۶