شنبه برمیگرده ایران.. امروز دیدم که بعد مدتها تلگرام و واتسبش رو چک کرده.. مثل دویوونه ها خوشحال شدم .. فقط یه دیوونه می تونه از همچین چیزی خوشحال بشه.. تو این مدت تنها بلایی که سرم نیومده مرگه و اتفاقا مرگ دیگه بلا نیست برام.. یه امنیت غریبه..
چه شکلی شده؟ .. لاغر شده! گونه هاش رفته تو و ریش درآورده.. حتما اصرار داره که نزنتشون تا لاغریش کمتر به چشم بیاد و چهره ش روحانی تر بشه.. حتما یکم پیرتر شده و موهای کنار شقیقه ش سفید شده.. حتما چشماش گود رفته اما تو تصمیمش مصمم تر شده و با خودش میگه از اولشم باید همین کارو می کردیم..
چجوری بهش بگم تمام این مدت درمورد همه چیز باهاش حرف میزدم.. حتی سنگفرش بین خیابونای کتابخونه ملی.. چجور بگم هر بار که میرفتم اونجا جای خالیش یه خنجر تو قلبم می کرد.. چه جور بهش بگم تو بد کردی ولی من به بدی هات هم وفادارم.. چه جور بهش بگم مردای دیگه از اون خیلی بهتر بلدن عاشقی کنن و دل ببرن اما من حالم از همه چیز به هم خورده دیگه! چجور بهش بگم تو بخشی از من شدی دیگه حالا بازم اگه دلت میخواد برو.. من دارمت..