۱۰
شهریور
یه پرنده سفید بود که وقت سرمستی تو سرم آواز میخوند ..
وقتایی که زیبا می شدم با هر نگاهش.. با هر بوسه ش.. با هر لبخندش.. با هر حرف قشنگش، صدای پرنده اوج می گرفت .. تو سرم میخوند باور کن که قشنگی.. باور کن که مطلوبی..که منحصر بفردی.. که کاملی .. که زنی.. که همونی که باید..
حالا سه روزه که پرنده نمی خونه..
کاش نمرده باشه..
کاش کوچ کرده باشه تو قلب دخترایی که زیبان! که باور دارن هنوز زیبان!