یکی هم بود که میگفت: چه خبره انقد قشنگی! مگه جنگه؟
یادم نیست کجا ! کی؟ به کدوم معشوق...
یکی هم بود که میگفت: چه خبره انقد قشنگی! مگه جنگه؟
یادم نیست کجا ! کی؟ به کدوم معشوق...
کسی هست که روزی دو سه بار میاد اینجا و منو میخونه..مث یه آدمی که به جایی زنجیر شده.. انگار که بخشی از اون تو ناتموم من تمومه.. تا حالا ردی یا نشونی ازش ندیدم و نشناختم، منتظر گفتن چه حرفی از طرف منه.. شاید فقط میخواد بدونه خوبم یانه.. شاید یکی نگرانمه.. شاید از عزیزامه و میخواد همیشه از احوالم با خبر باشه.. شاید حتی تویی ..دوست دارم فک کنم تویی..تویی که حتا اگه خودمم نباشم به خونم سر میزنی.. تویی که میخوای حواست باشه تا نلغزم.. تویی که میخوای حواسم باشه هستی ..
به نظرت مسخره میاد اما دلم میخواد تو این لحظه طوری بغلم کنی که سرما و تاریکی این تاریخ از دلم رخت ببنده..
بهش گفتم تا وقتی که عشق و شفقتم شامل حال اطرافیانمه (با تمام رفتارهاو قضاوتها و تحلیل هاشون که ممکنه به مذاقم خوش نیاد) در کنارشون هستم، اما زمانی که می بینم یه رفتار یا حرفشون درمن ایجاد نفرت و خشم می کنه سکوت می کنم و حتا اگه همون لحظه نتونم در خودم هضمش کنم اون آدم رو ترک می کنم تا وقتی که در درونم با اون ماجرا به صلح برسم و ارتباط رو از سر بگیرم..
دوس دارم فقط زمانی رو به آدمای دیگه اختصاص بدم که دوستشون دارم و قلبم خالی از کینه س..