اون روز گفت بیشتر وقت بزار.. برای کسایی که وقتی ناراحتی حاضرن خودشونو به هر سختی ای بندازن، برای کسایی که از جونشون برات مایه میزارن بیشتر وقت بزار.. گفت روزای سخت تو راهه..
گفت آدما رو اولویت بندی کن اولویت اول برای کسایی که از جون عزیز ترت میدونن و حاضرن برات تو دل سختیا بزنن.. اولویت آخر برای کسایی که تو سختیا تنهات میزارن و میرن سوی خودشون..
اون روز خندیدم و گفتم اگه روزای سخت انقدر ضعیفم که محتاج "بودن" دیگرانم بزار بشکنم..
گفت میترسم برات.. تنهایی.. تنها تر نکن خودتو ..
میخوام بگم هنوزم رو حرفمم گرچه لحظه به لحظه بیشتر عمق حرفشو میفهمم..
در این بهار مرده ی بی برگ بی باران
ما را رفیق هق هق خود کن برادر جان
علی اکبر یاغی تبار
چرا با سرعت تاختم تو مسیری که وقتی بشدت غمگینم کسی رو برای تسلی دلم ندارم..
داشتم انگار پیش از این
خیلی پیش از این..
داشتم؟
دلم میخواد بدوم.. با نهایت سرعتی که دارم.. توی یه جاده بی انتها.. طوری بدوم که باد شلاق شه و بخوره به تنم.. بدوم و تا میتونم جیغ بزنم.. انقدر تند بدوم که اشکام به جای سر خوردن و زمین چکیدن تو هوا معلق بمونن.. انقدر تند که قلبم دیگه راه نیاد باهام.... انقدر تند که حرفام بشه فریاد .. انقدر تند که پاهام از زمین کنده شه.. انقدر تند که حرفام تموم شه و سبک شم.. انقدر تند که سبک شم و بشم پر.. بشم پر و آسمون بی ته بشه خونه م.. همخونه م..بشه قصدم.. مقصدم.. بشه یارم.. غمگسارم..
گفت زندگی نباختنه فقط باید حواستو جمع کنی مسیر رو گم نکنی..
گفتم سررشته رو گم کردم.. حقیقت گره خورده به باطل.. نمیدونم کدوم اصل ه کدوم فرع.. چیو باید نگه دارم از قید چی خلاص شم.. چیه که داره ذره ذره نابودم میکنه و تمام توانم رو گرفته،چیه که مثل خورشید روشنی بخش ه وحقیقت من ه.. چیه که بهم کمک میکنه تا به پی ببرم به راز خودم..
شوخی نیست .. حرف از سه سال زندگیمه.. کدوم تصمیم غلط بوده و کدوم درست.. یعنی سه سال بیراهه رفتم؟ دل بستم به عشق بی ریشه؟ وا دادم به هدفی که فقط یه سراب بود؟ مثل یه خواب می مونه همش.. از صفر شروع کردن آسون نیست.. اما اگه نتیجه این بیراهه رفتن دور شدن از خودم بوده از نو شروع می کنم.. وا نمیدم.. کاش نور حقیقت همه چیزو روشن میکرد..